....هنوز از خویش پرسم گاه :
آه
چه می دیده ست آن غمناک ، روی جاده ی نمناک؟
مهدی اخوان ثالث(م .امید)
از کودکی با صادق هدایت آشنا بود ه ام .
هدایت را به عنوان سردمدار داستان نویسی نوین ایران بر جمال زاده ترجیح می دهم.نوشته های او بیش از پیش به واکاوی درون شخصیت ها و نقد خرافه ها یی می پرداخت که به زعم او موجب عقب ماندگی هر چه بیشتر ایران از جریان رو به رشد توسعه و مدرنیته آن زمان اروپا بود.
صادق هدایت بر خلاف آنچه درباب او گفته اند غرب زده نبود.او فرزند زمان خود بود و به عنوان یک روشنفکر درک کرده بود که فاتحه تفکر سنتی خوانده شده وعلی رغم آنچه متحجران و دکانداران دین در بابش تبلیغ می کردند. دیگر امکان نداشت که خروار ها اطلاعات همراه با جمعیت جوان و کنجکاو ایرانی را که به مدد کشف نفت در چاه های جنوب و ساخته شدن جاده و پل و بیمارستان و کافه و نشر روزنامه ها و کتاب ها و...در ایران آن زمان با درازگوش پیر و فرتوت سنت که نایی برایش نمانده بود به سوی قرن بیستم بکشانند.باید چاره ای اندیشیده می شد و این تجدد به گونه ای هضم می شد و با تفکر سنتی و فرهنگ و هنر و اسطوره هاو دین و آیین ایرانیان می آمیخت که اسب راهوار و تازنده ای باشد به سوی توسعه و ساختن فردایی روشن .که نشدو همین مشکل امروز هم به جا مانده است و بنگرید که تا چه حد این درازگوش در حال احتضار در حل مشکلات جامعه امروز ایران ناتوان است.
او در زندگی زخم هایی داشت که مانند خوره در انزوا روحش را آهسته خورد و تراشید .هدایت سرخورده از مواجهه سنت با مدرنیته و کابوس هایش تابدانجا رفت که دیگر بازگشتی برایش متصور نبود.
یادش گرامی
نیما خسروی