نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

مردی که آلتش را برید (یک واکاوی تاریخی)

"مردی که ٱاتش را برید....!


" ....میرزا تقی که متوجه شکایت شده بود ، برای پیش گیری از خشم شاه خیالش به جایی نرسید ، جز این که آن آلتی را که با آن مرتکب ِ این کار شده بود ، تماما ً قطع نمود ! و با همان حالت ِ خراب در تخت ِ روانی نشسته ، از 
بی راهه متوجه اصفهان شد و با حالت ِ نقاهت به اصفهان رسید و یک راست وارد دربار شد و پس از تحصیل اجازه ، آلات ِ گناه کار ِ خود را با عریضه ی درخواست ِ عفو در سینی طلایی گذارده ، به حضور ِ شاه رفت ! شاه چون دید او خود را در کمال ِ سختی تنبیه کرده است ، از تقصیر ِ او درگذشت...."
سیاست و اقتصاد عصر صفوی " به قلم محمد ابراهیم باستانی پاریزی 
انتشارات صفی علیشاه ،1357،چاپ دوم ص 230

سرگذشت میرزا محمد تقی اعتمادالدوله از رجال معروف دربار صفویه که سالیانی چند وزارت شاه‌صفی و شاه‌عباس دوم را به‌عهده داشته خواندنی است. وی فرزند میرزا هدایت‌الله تبریزی بود که شاردن سیاح فرانسوی و نویسنده سفرنامه معروف او را نانوائی معرفی کرده‌است. میرزا هدایت الله چون نتوانست در تبریز کاری مناسب پیدا کند ناچار با فرزند خود محمدتقی که13 یا 14 سال داشت در عهد شاه‌عباس بزرگ به قزوین رفت و شاید چنانکه شاردن نوشته‌است در آنجا به‌کار نانوائی مشغول شده‌باشد. پس از آنکه محمدتقی به سن رشد رسید پدرش او را به اصفهان پایتخت صفویه فرستاد تا مگر در این شهر کاری پیدا کند. در پایتخت محمد‌تقی به خدمت سربازی درآمد و دو سال در زمرة تفنگچیان شاهی بسر برد تا آنکه به خدمت ذوالفقارخان قرامانلو از سرداران نامی شاه‌عباس درآمد. درسال1015 هجری که معماران و استادکاران لایق دربار شاه عباس سخت مشغول کار ساختمان عمارت عالی‌قاپو و مسجد سلطنتی(مسجد شیخ لطف‌الله) و تکمیل بنای میدان نقش‌جهان بوده‌اند ستاره اقبال محمد تقی اوج می‌گیرد و ناگهان به وزارت محمدخان زیاداغلی حکمران قراباغ می‌رسد و از این زمان به میرزا محمدتقی معروف می‌شود.
نه سال بعد که محمدخان در جنگ با والی گرجستان کشته می‌شود چون میرزا محمدتقی در خدمتگزاری سرداران و ترتیب کار سپاهیان درهم شکسته محمدخان ابراز لیاقت کرد مورد توجه شاه‌عباس بزرگ واقع شد و اداره امور قراباغ از طرف پادشاه به او واگذار گردید. درسال 1025 به وزارت کل ولایات مازندران و گیلان منصوب شد و شاه‌عباس به سبب اینکه موی سر و ریشش بور و به رنگ طلائی بود او را ساروتقی یعنی (تقی زرد) خطاب می‌کرد و بعد‌ها به همین نام معروف شد. 
ساروتقی در دربار شاه عباس دوم
پس از مرگ شاه‌صفی که روز دوشنبه 12 صفر سال 1052 اتفاق افتاد فرزندش شاه‌عباس دوم که کودکی ده ساله بود جانشین وی شد و اختیار امور دولت بدست ساروتقی و مادرشاه آنا‌خانم که بانوئی بسیار زیرک بود افتاد.
"مردی که ٱاتش را برید....!
ساروتقی در زمان شاه عباس بزرگ ، حکمران ِ گیلان بود و یک غلام بچه ی اَمرَد ِ خوش گلی داشت که با عنف او را مالک شده بود .آن جوان برای کشیدن ِ انتقام به اصفهان رفت . پس از آن که شاه عباس اظهارات ِ او را شنید ، حکومت ِ گیلان را به آن جوان داد و حکم کرد که به محض رسیدن به گیلان ، سر ِ میرزا تقی را به توسط صاحب منصبی که همراه ِ او فرستاد ، به اصفهان بفرستد . "
" میرزا تقی که متوجه شکایت شده بود ، برای پیش گیری از خشم شاه خیالش به جایی نرسید ، جز این که آن آلتی را که با آن مرتکب ِ این کار شده بود ، تماما ً قطع نمود ! و با همان حالت ِ خراب در تخت ِ روانی نشسته ، از بی راهه متوجه اصفهان شد و با حالت ِ نقاهت به اصفهان رسید و یک راست وارد دربار شد و پس از تحصیل اجازه ، آلات ِ گناه کار ِ خود را با عریضه ی درخواست ِ عفو در سینی طلایی گذارده ، به حضور ِ شاه رفت ! شاه چون دید او خود را در کمال ِ سختی تنبیه کرده است ، از تقصیر ِ او درگذشت و او مجدّداً به حکومت ِ گیلان رسید . این شخص در زمان ِ شاه صفی به صدارت ِ عظما رسید . بر اثر ِ این جراحت [...] ساروتقی تا پایان ِ عمر ، چکمه ی بلند می پوشید تا ادرارش در آن ضبط شود . "
نیز نقل می کنند که " ساروتقی در کمال ِ پیری ، دو غلام ِ زیبا در کنارش بود و یک روز که ایشان را به اصطلاح با چشمان ِ خود خورد ، به حالت ِ تأثر به طرف ِ جمع برگشت و گفت : بخت ِ شگفت انگیز ِ مرا بنگرید ، هنگامی که مرا دندان های خوبی بود ، قطعه استخوانی نصیبم نمی شد ، ولی اکنون که دندان ها فروریخته ، قطعاتِ لذیذی پیشم نهاده است " . ( ر. ک: ماه نامه ی یغما ، ش 7 ، ش. م. 231 ، س 20 ، مهر ماه 1346 ، صص 353پ 4 ، 352و 353 ، مقاله ی " جزر و مدّ سیاست و اقتصاد در امپراتوری صفویه " به قلم محمد ابراهیم باستانی پاریزی ) .
وزارت شاه عباس دوم پس از مرگ شاه صفی
شاه عباس دوم در ۱۶ صفر سال ۱۰۵۲ قمری مصادف با ۱۵ مه ۱۶۴۲ میلادی در سن ده سالگی تاجگذاری کرد. او به سبب سن کم، تجربه کشورداری نداشت و زمام امور عملاً در دست وزیر اعظمش ساروتقی و پس از وی خلیفه سلطان و محمد بیگ متمرکز بود. 

مرگ ساروتقی 
علی رضاقلی در کتاب جامعه شناسی نخبه کشی می نویسد :"ساروتقی بالاخره به دست شاه عباس دوم به قتل رسید .شاردن بهانه قتل او را این میداند که چون به علت پیری سواره به کاخ میآمد و اسبش را کنار اسب شاه می بست ،مورد خشم قرارگرفت و به تحریک جانی بیک به قتل رسید .اماظاهراعلت قتل جنبه مادی داشته ، شاردن می گوید ساروتقی ازنقیرو قمطیرعایدات دولت و درآمد شاه اطلاع داشت واو حتی ازعایدات کلیه بزرگان مملکت آگاه بود ومی دانست که چه اندازه مردم را میچاپندو حتی چقدر خرج می کنند."
در روایتی دیگر اما چنین آمده که ساروتقی تا سال سوم پادشاهی شاه عباس دوم با جلب رضایت مادر شاه به استقلال و استبداد تمام حکومت کرد و چون خواست به حساب داودخان حکمران گیلان که از تصفیه مطالبات دولت خودداری کرده بود رسیدگی کند با مخالفت جانی‌خان قورچی‌باشی که از بستگان داودخان بود مواجه گردید و کینه و کدورت میان او و قورچی‌باشی تا آنجا بالا گرفت که قورچی‌باشی کمر قتل وزیر را بست و عده‌ای مانند نقدی‌خان بیگلربیگی معزول کوه گیلویه و عرب‌خان بیگلربیگی معزول شیروان و ابوالفتح‌بیک جبه‌دارباشی و علی میرزابیک یساول صحبت و عباسقلی بیک استاجلو قورچی تیروکمان وعلی میرزابیک شیخاوند را در قتل وزیر با خود همداستان کرد وروز چهارشنبه بیستم شعبان سال 1055 صبح زود به خانه ساروتقی رفتند و او راغافلگیر کرده به قتل رسانیدند. مادر شاه که به لیاقت و کفایت وزیر اطمینان تمام داشت از شنیدن این خبر بی‌اندازه متأثر شد و پادشاه خردسال را به گرفتن انتقام از قاتلان وی تشویق نمود و انجام این کار را به‌عهدة مرتضی قلیخان بیجولوی شاملو ایشیک آقاسی باشی و علی قباد بیک چوله ایشیک آقاسی باشی حرم و قلندر سلطان تفنگچی آقاسی واگذار کرد.
صبح روز یکشنبه 24 شعبان که پنج روز از قتل ساروتقی گذشته بود شاه‌عباس دوم لباس غضب پوشید و در تالار بار عام امارت عالی‌قاپو برجای خود قرار گرفت و سردارانی که نام آنها برده شد به اتفاق حق نظربیک قورچی باشی ترکش که معلم پادشاه بود مسلح و آماده به خدمت ایستادند و هنگامی که جانی‌خان قورچی‌باشی که با کوکب و جلال فراوان به دیوانخانه آمده‌بود به تالار قدم گذاشت شاه وی را ملامت کرد و سئوال کرد برای چه وزیر مرا کشتی؟ و هنگامی‌که جانی‌خان دهان باز کرد تا جوابی بدهد شاه فرصت نداد و از جای خود برخاست و فرمان داد «بزنید» و به اطاق دیگر رفت. بلافاصله سرداران و غلامان با شمشیرهای برهنه برسر قورچی‌باشی و همراهانش ریختند و به یک چشم برهم زدن او و24 نفر رفقایش را روی قالیهای گرانبهای تالار قطعه‌قطعه کردند و جسد قورچی‌باشی و یاران او را در میدان شاه مقابل سردر عمارت عالی‌قاپو انداختند و به این ترتیب پادشاه جوان صفوی انتقام وزیر پیر و مجرب خود را از قاتلین وی گرفت.
به هر حال چیز های شگفت آور بسیاری در این ماجرا وجود دارد که باید بدان ها توجه داشت .میزان ترسی که حتا وزیر مملکت از شاه داشت کار را بدانجا پیش برد که با خود چنان کرد ، اما اینکه چه می شود که وزیر یک مملکت با گرایش مذهبی شدید -آنهم در حکومت اسلام پناه صفویه که نمودو ادعای آنهمه دین فروشی داشت - به سراغ غلام بچه ای می رود که شهوتش را فرو نشاند و چرا غلام بچه امرد است ؟(در دوران قاجاریه برخی از پسران را از کودکی را برای حضور در حرمسراها و انجام امور بانوان آنجا وی از مردی می انداختند)و چه می شود که شاه با شنیدن این ماجرافرمان قتل وزیر می دهد!اما با مشاهد آلت خطا کار از خونش در میگذرد واو را می بخشد....نظربازی جناب ساروتقی پس از این ماجرابادو غلام ِ زیبا هم جالب است ! حکایت لباس غضب پوشیدن شاه 13 ساله هم که ماجرای خوددارد ...به هرحال من فکر می کنم این جناب ساروتقی از نامداران تاریخ بشری است که برای حفظ جانش حاضر شد به دست خود عضو شریفش را بریده و پیشکش شاه صفوی کند!

نیما خسروی
شهریور نود و یک

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:12 ب.ظ

سلام
عالی بود جناب خسروی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد