نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

نگاه من

اندیشه -هنر۰ ادبیات

گمشده: شغری از نیما خسروی


خانم ها!
آقایان!
باز
کودکیم
لبخند را در نقاشی هایش گم کرده است

وووو



از میان همه و همهمه
آشنایی نمی یابم.
شهر گستره جدایی هاست
و فریاد نگاه
زنده بگور چشمان رهگذرانی ست
که چون من
چیزی
گم کرده اند.
ما وارث چه جهانی هستیم
که پدران
آنچه از پدرانشان مانده بود
خوردند و بردندو ویران کردند!
دلم برای خاکی می تپد
که روح پاکم را
در آن نمی یابم.
آه!
میان آن گمشدن
و این پیدا شدن
چه قرن ها فاصله است!
با تحملی طولانی آمده ام
تا رویا و خاطره و گریه
در برابر چهره های گنگ
-انگار بر آمده از کابوس-
که می گذرند
از برابرت
بی اعتنا و سرد
دلت فشرده بغض و بهانه است،
می دانم
و به تلنگر باران
می شکنی!
از هزاره های دور درد و دریغ
داستان ها داری.

- چرا کسی به من سلام نمی کند؟
-چرا کسی نمی نگرد؟
-چرا کسی از پرواز نمی گوید؟
اسکناس هایم را در جیب می‌فشارم و
می گذرم.
از پیاده روی یک عصر بارانی.....
نیما خسروی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد